۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

مسیر

این روزها صبح که تازگی ها مسیرت تغییر کرده وقتی حدود ساعت 8 رهسپار روزمرگی همیشگی ات میشوی ، وقتی از زیر بیدهای مجنون کنار خیابان رد میشوی و سر راهت بر میخوری به چندتا تعویض روغنی و صافکاری که هنوز همه شان باز نکرده اند و وقتی چشمت به آن طرف خیابان خیره می ماند و هر روز یک فولکس قدیمی را کنار یک ماشین مدل بالای دیگر که هنوز نامش را هم نمی دانی میبینی و هنوز مات آنها هستی که چشمت باز می چرخد و گلدانی را میبیند که برگ هایش شبیه برگ پرتغال هست و میوه اش انار در دلت میخندی و میگویی جل الخالق ! طراحش صد البته بویی از باغبانی نبرده ! و اینکه با این تغییر مسیر مجبور هستی هر روز صبح با اکبر آقا گاو کش سلام و علیک کنی و افسوس بخوری که چرا مثلا گل فروشی محل اینقدر دیر باز می کند و تو نمی توانی به جای بوی دل انگیز کله پاچه عطر مریم و نسترن را استشمام کنی ! وقتی از رنگ زرد متنفر هستی و هر روز زنبق های زرد کنار بلوار چشم نوازی میکنند آنجاست که با خودت میگویی نه مثل اینکه " زرد " هم برای خودش دنیایی دارد و به پایان مسیر که میرسی آرزو کنی ای کاش مسیرت طولانی تر میشد !و با خودت فکر کنی که زمین هم میتواند بهشت داشته باشد اگر تو بخواهی !

۲ نظر:

LEON گفت...

تازگی ها از رنگ زرد خوشم میاد!
اگه ادما وجود داشتن زمین بهشت بود یا میشد !!

ناشناس گفت...

اگه املا بود که الآن صفر هم نمیگرفتی با این همه غلط املایی!
درضمن! قوطی کبریتا رو یادت رفت بگی که صبحا میبینی :))