۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

...

حال این روزهایم درد دارد !

توصيه

فكر و خيال تعطيل ، غم و غصه غدقن ، آبغوره گرفتن هم ممنوع !



+ آدم باش بچسب به زندگيت !

۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

یاری که ز عاشقی خبر داشت ...

عشق آمد و کرد خانه خالی
برداشته تیغ لاابالی

غم داد و دل از کنارشان برد
وز دل شدگی قرارشان برد

زان دل که به یکدیگر نهادند
در معرض گفتگو فتادند

این پرده دریده شد ز هر سوی
وان راز شنیده شد به هر کوی

زین قصه که محکم آیتی بود
در هر دهنی حکایتی بود

کردند بسی به هم مدارا
تا راز نگردد آشکارا

یاری که ز عاشقی خبر داشت
برقع ز جمال خویش برداشت

کردند شکیب تا بکوشند
وان عشق برهنه را بپوشند

در عشق شکیب کی کند سود
خورشید به گل نشاید اندود

چشمی به هزار غمزه غماز
در پرده نهفته چون بود راز

زلفی به هزار حلقه زنجیر
جز شیفته دل شدن چه تدبیر

زان پس چو به عقل پیش دیدند
دزدیده به روی خویش دیدند

چون شیفته گشت قیس را کار
در چنبر عشق شد گرفتار

از عشق جمال آن دلارام
نگرفت هیچ منزل آرام

در صحبت آن نگار زیبا
می‌بود ولیک ناشکیبا

یکباره دلش ز پا درافتاد
هم خیک درید و هم خر افتاد

و آنان که نیوفتاده بودند
مجنون لقبش نهاده بودند

او نیز به وجه بینوائی
می‌داد بر این سخن گوائی

از بس که سخن به طعنه گفتند
از شیفته ماه نو نهفتند

از بس که چو سگ زبان کشیدند
ز آهو بره سبزه را بریدند

لیلی چون بریده شد ز مجنون
می‌ریخت ز دیده در مکنون

مجنون چو ندید روی لیلی
از هر مژه‌ای گشاد سیلی

می‌گشت به گرد کوی و بازار
در دیده سرشک و در دل آزار

می‌گفت سرودهای کاری
می‌خواند چو عاشقان به زاری

او می‌شد و می‌زدند هرکس
مجنون مجنون ز پیش و از پس

دل را به دو نیم کرد چون ناز
تا دل به دو نیم خواندش یار

کوشید که راز دل بپوشد
با آتش دل که باز کوشد

خون جگرش به رخ برآمد
از دل بگذشت و بر سر آمد

او در غم یار و یار ازو دور
دل پرغم و غمگسار از او دور

چون شمع به ترک خواب گفته
ناسوده به روز و شب نخفته

می‌کشت ز درد خویشتن را
می‌جست دوای جان و تن را

او بنده یار و یار در بند
از یکدیگر به بوی خرسند

۱۳۸۹ شهریور ۲۱, یکشنبه

21/06/1389

دنبال وا‍ژه ي خاصي نيستم !!!





+ تولدت مبارك !

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

روزهای تکراری

یه وقتایی هست آدم حرف زیاد داره برای گفتن ، اما واژه ها قالش میزارن !!
مثل این روزای من که یه گونی حرف دارم برای گفتن
و
زبانم در دهانم باز بسته است !!

۱۳۸۹ تیر ۲۰, یکشنبه

عشق

من كه كاره اي نبودم من گوشه ي حياط زندگي ام حافظ مي خواندم و ليلي و مجنون ، من همه ي حواسم به شيرين و فرهاد خودم بود ، من داشتم باغچه ي زندگي ام را گل كاري مي كردم . من كه كاره اي نبودم.
هر چه فكر مي كنم ميبينم من كه دور قلمرو دلم را حصار كشيده بودم و شش دنگ حواسم بود كه كسي خواسته و نا خواسته وارد حريمش نشود مگر تابلو ورود ممنوع قلبم را نديدي ؟
دل من تنها يك در ورودي داشت حصار ها كه سالم بودند ، پس تو از كجا وارد شدي و جولان دادي
خيلي بي سر و صدا وارد شدي و الان هم فكر ميكني مي تواني بي سر و صدا بروي !

من كه كاره اي نبودم ، من فقط دلم به حال فرهاد مي سوخت ، چه مي دانستم سرنوشتم با او يكي مي شود .
من چه مي دانستم عشق هم شيرين است هم تلخ است و هم زيبا و هم خطرناك ، من كه اين همه طمع را با هم امتحان نكرده بودم .

من كه كاره اي نيستم ! همه چيز دست ديگري ست !
من دوباره مي خواهم به باغچه ي زندگي ام برسم ولي شايد با حواس جمع تر !

۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

تابستانه

شب هاي تابستان را دوست دارم ، آن وقت هايش را كه روي پشت بام مي نشينم و به تو فكر مي كنم !

+ بي خيال از همه ي چيزهايي كه يك روز برايم مهم بودند !

۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

لپ تاب

میگم میخوام لپ تاب بخرم 200 تومن کم دارم بهم میدی ؟؟!
میگه تو از عید به بعد اینقدر حقوق گرفتی چه کارش کردی ؟!
میگم ماشااله هزار ماشااله حساب دقیقش رو از خودم بهتر میدونین !
میگه حالا بگو چی خریدی ؟!
براشون لیست میکنم 40 تومن فلان چیز ، 50 تومن بهمان چیز ،... آهان یادم افتاد 45 تومن قلم تراش خریدم !
با تعجب میگه همه ی اینا قبول ، قلم تراش دیگه چه صیغه ایه بیار ببینمش !
45 تومن دادی چاقو خریدی ؟؟!
میگم با چاقو که نمیشه قلم خوشنویسی تراشید !
میگه خب منم نمیدم !
میگم این همه از من اطلاعات گرفتی که آخرش اینو بگی !!



+ چون ولخرجی بهت نمیدم !!

من

این روزها نگرانی و دلشوره شده است قوت هر روزه ام !

۱۳۸۹ خرداد ۶, پنجشنبه

خودت رو خسته نکن !

از هر کس به اندازه شعورش توقع داشته باش !

۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

دست من نیست که !!!

اگه دستم به جدایی برسه
اونو از خاطره ها خط میزنم

از دل تنگ تموم آدما
از شب و روز خدا خط میزنم

...

شیشه نزدیک تر از سنگ ندارد خویشی
هر شکستی که به انسان برسد از خویش است

دلتنگی

چقدر بده یه وقتایی که دلت گرفته ، یه وقتایی که دوست داری فقط یه نفر اینجا باشه تا ...
اون یه نفر هم حالش از تو خرابتره !



+ لعنت به این بغض که وقت و وعده نمیشناسه !

مگه دل بخواه توئه ؟؟!!

من الان دلم یه ساحل می خواد فرقی نداره کجا ، فقط دلم میخواد از غروب تا طلوع خورشید منو تحمل کنه ، فقط همین !!
فقط یه روز !!



+ با یکم تبصره حافظیه یا پل خواجو

۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

میم مثل باران

مخاطبم یه پسر بچه 10 ساله :
بهش میگم :
بزرگ ترین آرزوت چیه ؟!
میگه :
اینکه بابام برام یه دوچرخه بخره !
میگم :
همین !؟



+ هر چی فکر میکنم یادم نمیاد بزرگترین آرزوی 10 سالگیم چی بوده ؟! اصلا خوب که فکر میکنم میبینم هیچی از بچگی ام یادم نیست ! نه کارتون های اون موقع رو نه دغدغه هاش رو و نه بازی هاش رو !

++ هیچی !

۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

محدودیت

خیلی وقتا خیلی حرفا رو نمیشه اینجا زد !



+ موندم با این حرفا چه کار کنم ؟!

۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

حسرت

...
کجایی که ببینی این دخترک کوچک ساده ، می خواست آسمانش را با تو قسمت کند !!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۰, پنجشنبه

سخن نغز !!!

به من میگه :
به فکر این نباش که قشنگ زندگی کنی ، به فکر این باش که درست زندگی کنی !!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

فکر مشغولی 2

هر کسی لیاقت بودن تو هر موقعیتی رو نداره !!




+ بد جوری این جمله فکرم رو به خودش مشغول کرده !

فکر مشغولی

یکی از این موبایل فروش های قدیمی یه چندتا خط آورده دفتر گذاشته برای فروش !



+ خیلی دندون گرده ، بیش از حد !
+ خیلی از دستش شاکیم نمی تونم جای دیگه بگم اینجا میگم !

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

تاسف !

یه وقتایی دلم به حال ساده لوحی خودم میسوزه !!!



+ ...

حوصله !

یه وقتایی حوصله هیچی رو نداری
حتی صمیمی ترین دوستت رو
گوشیت رو خاموش میکنی ، تلفن های دفتر رو هم جواب نمیدی تامبادا بغضت بترکه و رازت برملا بشه !!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۷, دوشنبه

درد روح

روحم درد می کند !!!!


+ این را می فهمی !؟

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۶, یکشنبه

خلاص

من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد




خواجه شیرازی

تقاضا

در نیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام

دل

یهو چشم باز کردم دیدم
انگار یه نفر دیگه داره به جای من حرف میزنه ، میخنده ، تصمیم میگیره اصلا داره خوب جولان میده !
اومدم بنشونمش سرجاش ، اون منو نشوند سر جام !!



+ حال غریبی دارم !

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۴, جمعه

اندر تحولات دنیا !

مشکل اینجاست که دنیا عوض شده اکثر آدماش هم عوض - ی شدن !


+ بیچاره اونایی که هنوز تو دنیای خودشون سیر میکنن !

گل فروشی

به سرم زده برم شاگرد گل فروشی بشم !!


+ جدی میگم !

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۳, پنجشنبه

...

حسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد

اندر سر ما خیال عشقت
هر روز که باد در فزون باد

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

بچگی !

این روزا که مثلا بزرگ شدم دلم ، عقلم ، وجودم هوس روزایی رو داره که کناردست مامانم و برادرم روی دار قالی می نشستیم و من مدام غر میزدم که خسته شدم کتفم درد گرفت و مامانم با مهربونی خاصی میگفت دختر مگه مجبوری ، خب دیگه نباف !!




+ این روزا به جای قالی خیال می بافم و افسوس می خورم چرا روزای به اون خوبی رو با غر زدنام تلخ کردم !

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

شک

امروز یه خانم تماس گرفته میگه :
خانم من وقتی به موبایل شوهرم زنگ میزنم یه خانم جواب تلفن رو میده فکر میکنم خطش رو دایورت کرده رو خط اون خانم !


میگم : خب ، الان چه کمکی از دست من بر میاد ؟!
میگه : هیچی شماره اون خانم می خوام!


+ امان از روزی که یک زن به مردش مشکوک میشه !!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۶, پنجشنبه

برادر گرام

بهش میگم :
تو دیگه یه جای سالم تو بدنت هست ؟! همه جای بدنت زخمیه ، این موتور رو بفروش هم ما رو راحت کن هم خودت رو !


میگه :
تقصیر من نیست که سر راه آدم اینقدر طاووس و گربه و آدم هست ، وقتی نمی خوای به اونا بزنی مجبوری خودت رو بزنی زمین !

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۴, سه‌شنبه

حافظ

آن دم که با تو باشم یک سال هست روزی
وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۱, شنبه

شغل

از مزایای شغل بنده اینه که تمامی رویداد های فامیل با تاخیر یک یا دوهفته ای به گوشم میرسه !

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

ط...

همینطوری الکی دلم برات تنگ شده !!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

مسیر

این روزها صبح که تازگی ها مسیرت تغییر کرده وقتی حدود ساعت 8 رهسپار روزمرگی همیشگی ات میشوی ، وقتی از زیر بیدهای مجنون کنار خیابان رد میشوی و سر راهت بر میخوری به چندتا تعویض روغنی و صافکاری که هنوز همه شان باز نکرده اند و وقتی چشمت به آن طرف خیابان خیره می ماند و هر روز یک فولکس قدیمی را کنار یک ماشین مدل بالای دیگر که هنوز نامش را هم نمی دانی میبینی و هنوز مات آنها هستی که چشمت باز می چرخد و گلدانی را میبیند که برگ هایش شبیه برگ پرتغال هست و میوه اش انار در دلت میخندی و میگویی جل الخالق ! طراحش صد البته بویی از باغبانی نبرده ! و اینکه با این تغییر مسیر مجبور هستی هر روز صبح با اکبر آقا گاو کش سلام و علیک کنی و افسوس بخوری که چرا مثلا گل فروشی محل اینقدر دیر باز می کند و تو نمی توانی به جای بوی دل انگیز کله پاچه عطر مریم و نسترن را استشمام کنی ! وقتی از رنگ زرد متنفر هستی و هر روز زنبق های زرد کنار بلوار چشم نوازی میکنند آنجاست که با خودت میگویی نه مثل اینکه " زرد " هم برای خودش دنیایی دارد و به پایان مسیر که میرسی آرزو کنی ای کاش مسیرت طولانی تر میشد !و با خودت فکر کنی که زمین هم میتواند بهشت داشته باشد اگر تو بخواهی !

۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

استیصال ( ا س ت ی ص ا ل )

یکی بیاد به اطرافیان من بفهمونه که من نه سهل انگارم نه بی مسئولیت نه تنبل و نه اینکه میخوام از رفتار کسی سوءاستفاده کنم !!
چطوری باید بفمونم که من فقط یه کمی ذهنم شلوغه کمی تر مشوشه و یه کم که چه عرض کنم خیلی زیاد حواسم پرته!



+ خدا باعث و بانی اش رو حفظ کنه !!

کات ( ک ا ت )

خیلی وقته 151 قدم من تموم شده !!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

دسته گل !

چند روز پیش یه خرابکاری کردم در حد ...
امروز و در این لحظه با همکاری ابر و باد و مه خورشید و فلک به خیر گذشت !!



+ الان هم زیادی خوشحالم !

۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

...

تو این دوره زمونه که خودت هم تاریخ تولدت رو یادت میره اونوقت بانکی که توش حساب داری با دوهفته تاخیر ، هم با ایمیل هم با پیامک تولدت رو بهت تبریک میگه !!


+ یه جورایی ذوق میکنی !! میگی بازم به معرفت بانک !

۱۳۸۹ فروردین ۳۰, دوشنبه

به این هم میشه گفت زندگی ؟!

خیلی جالبه !!
من تو این دفتر باید با همه کنار بیام ،
با جنبه تر از بقیه باشم ،
اصلا و تحت هیچ شرایطی نباید عصبانی بشم
تحت هر شرایطی هم باید لبخند بزنم حتی در مواقعی که بغض داره خفه ام میکنه !!!

تا چیزی هم بهت بر میخوره ، میشی دختر لوس و یکی یدونه !




+ خدا میدونه من تو این دفتر 50 چی میکشم ؟ یه زمانی می نوشتم خاطراتش رو !
www.daftar50.blogsky.com

حسادت

خب بابا منم آدمم بعضی وقتا حسودیم گل می کنه !

۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

...

گاهی وقتا حسرت به دلت میمونه ، حرفی که از بقیه میشنوی فقط یه نفر بهت بگه !

۱۳۸۹ فروردین ۲۵, چهارشنبه

ساعت !

از ساعت متنفرم از این اختراع عجیب بشر
که لحظه های
نبودنت را به رخ دلتنگی هایم می کشد!!



+ این رو تو آرشیوم پیدا کردم نمی دونم کی و کجا نوشتمش شاید هم حرف خودم نباشه !

۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

عذاب وجدان

دیروز اونقدر عجله داشتم یادم رفت به راننده تاکسی کرایه بدم ، الان عذاب وجدان گرفتم شدیداَ !

همین مرا کفایت می کند ...

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

۱۳۸۹ فروردین ۱۸, چهارشنبه

به بهانه ....

امروز یک سال از دیروز بزرگتر خواهی شد
می دانم
چشمانت انتظار هدیه ای را قدم می زند
هدیه ای خواهم داد
جعبه ای مملو از واژه هایی گنگ
راستی ، گذشت ، مردانگی ، مروت
روزی که آن را باز کردی
شایدموهایت به میهمانی آسیاب رفته باشند
و شاید بزرگ شده باشی
بزرگ


"امیر بخشایی"


+ همین !

۱۳۸۹ فروردین ۱۶, دوشنبه

تفکر

تا به حال به این فکر کردی اگر سرنوشت آدما دست خودشون بود چه اتفاقی می افتاد ؟؟!!
اگر سرنوشتشون از پیش تعیین نشده بود ! و همه چیز رو اراده خودشون رقم می زد !


نه اصلا به این اعتقاد داری که سرنوشت آدما به هیچ وجه دست خودشون نیست !!

۱۳۸۹ فروردین ۱۵, یکشنبه

دلیل شخصی ...

همیشه تاکید میکنه وقتی می خواهی سند یک خط رو که اقساطش تموم شده به نام بزنی قبلش با من هماهنگ کن !

دیروز
میگم آقای x تشریف آوردن قسط آخرشون رو پرداخت کردن ، براشون سند بزنم ، مشکل نداره !؟

میگه ( البته با تاکید فراوان ) :
نه ، باید برم قراردادشون رو نگاه کنم ، سند نزنی یه وقت !

میگم : چشم

یک ساعت بعد زنگ میزنه طبق معمول میپرسه چه خبر ؟

میگم :
آقای x اومد سند زدم به نامش !! ( خداییش یه دلیل قانع کننده برای خودم داشتم )

( به طرز وحشتناکی عصبانی میشه )، میگه :
مگه تو با من هماهنگ نکردی !!
میدونی چیه تو علاوه بر حواس پرتی ات ، تو سال جدید هم لجباز شدی هم غد و یکدنده هم اینکه حرف گوش نمیدی !!

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

غرور

سال ها پیش ازین به من گفتی
که «مرا هیچ دوست می داری؟»
گونه ام گرم شد ز سرخی ی ِ شرم
شاد و سرمست گفتمت «آری!»
باز دیروز جهد می کردی
که ز عهد قدیم یاد آرم.
سرد و بی اعتنا تو را گفتم
که «دگر دوستت نمی دارم!»
ذره های تنم فغان کردند
که، خدا را! دروغ می گوید

...

دوستت دارم و نمی گویم
تا غرورم کشد به بیماری!
زانکه می دانم این حقیقت را
که دگر دوستم... نمی داری...



سیمین بهبهانی

قانون

از دل برود هر انکه از دیده برفت !

۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

بنفشه

...

ای کاش
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
در جعبه های خاک
یک روز می توانست
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست
در روشنای باران
در آفتاب پاک



شفیعی کدکنی

۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه

ترس ...

نکند مرغ نگاه - ام بپرد سمت پرچین دل همسایه !!

زندگی

زندگی بیشتر از آن چیزی ست که من و تو با چشم می بینیم !

غیرممکن مثل من !

انجام دادن بعضی از کارا مثل گفتن بعضی از حرفا خیلی سخته اونقدر سخت که شاید غیر ممکن به نظر برسه مثل من که حرفی رو زدم که بعد از گذشت 4 ماه هنوز باورم نمیشه که من بودم آیا ؟؟؟!!!

۱۳۸۹ فروردین ۹, دوشنبه

این حواس پرتی همچنان ادامه دارد ...

شنبه اولین روز کاری بنده در سال 89 بود ، خیال می کردم ماجرای حواس پرتی ها ختم به خیر شده چون تو این دو روز خبری نبود تا امروز !
بعد از حساب و کتاب های فراوون...
جناب رئیس :
میگه : شما 473000 تومان به من بدهکاری !
ما نیز با شوق و ذوق فراوون پول شمرده شده رو تحویل ایشون دادیم !!
...
طبق معمول غرق در افکار خودم بودم که صدام کرد و گفت :
برو 200000 تومان دیگه بیار !
میگم :
چرا ؟!
میگه :
سال جدید شد تو هنوز درست نشدی ؟ دوباره شروع شد ؟؟!!
این 273000 تومانه !!



+ خداییش خودمم نمیدونم چه بلایی سرم اومده یا داره به سرم میاد !!!

این روزها !

این روزها جای خالی خیلی ها را حس میکنم !

اتفاق !!!

حس میکنم این روزا قراره یه اتفاق رخ بده ، خوب و بدش رو نمیدونم !!



+ دارم یه کم میترسم !

۱۳۸۹ فروردین ۸, یکشنبه

...

من شراب از شما نمی خواهم
شهد ناب از شما نمی خواهم
ساقی شوکران من نشوید
شِکراب از شما نمی خواهم
به سرابم ره گمان نزنید
سر ِآب از شما نمی خواهم
زشت و زیبای چهره ام ، خوش باد
من نقاب از شما نمی خواهم
ای ز اسبم فکنده ، نا اصلان !
همرکاب از شما نمی خواهم
من نپرسیدم از شما چیزی
پس جواب از شما نمی خواهم
جان بیدار من نیاشوبید
جای خواب از شما نمی خواهم
شعله را در چراغ من نکُشید
آفتاب از شما نمی خواهم



حسین منزوی

شرح حال !

میگه :
این روزا حواست کجاست !؟
میگم :
اونجایی که نباید باشه !
میگه :
تو این 14 ، 15 روز آینده حواست رو پیدا می کنم بر میگردونم !!


من گیج نیستم فقط یه کم حواسم پرته !!!

خودخواهی !

یه کم که چه عرض کنم خیلی بی انصافیه که من دارم لحظه شماری میکنم همکاری رو که چشم دیدنش رو به دلایلی ندارم از این دفتر رفع زحمت کنه !!!


+ نمیتونم دلایلش رو بگم اصرار نکنید !
++ می دونم هم بی انصافیه ، هم خودخواهیه خیلی.......

۱۳۸۹ فروردین ۳, سه‌شنبه

تکیه گاه !!

گاهی وقتا لازمه که تنها باشی کسی نباشه تا اگر یه جا کم آوردی پشتت وایسه !!
اون وقت حواست رو جمع میکنی تا خرابکاری نکنی !!

۱۳۸۸ اسفند ۲۵, سه‌شنبه

چهارشنبه سوری !!!

بهش میگم :
جناب رئیس من امروز زودتر میرم خونه ،
چون یه دونه دخترم مامانم کلی برام آرزوهای رنگی داره ، بابام هم کلی نقشه تو سرش برام داره ، برادرام رو هم که دیگه نگو !!!

میگه :
چقدر آدم آرزومند !؟

میگم :
خوب آرزوی همه ی اینا یه جورایی ختم میشه به من دیگه
باید به آرزوهاشون برسونمشون !!!

میگه :
همه ی اینا باید به آرزوهاشون برسن غیر از من !!!

۱۳۸۸ اسفند ۲۳, یکشنبه

محسنات !!

بهش میگم :
من تا دلت بخواد لجبازم
یه کمی بیشتر از قبلی ، غر می زنم
کمی هم بیشتر از آشپزی متنفرم !!
فکر گریوندن من رو هم باید از سرت بیرون کنی !

میگه :
دختر جون یه کم از محسناتت بگو که به دلم بشینی !

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

....

هیچ وقت نتونستم آدمایی رو که زیر بارون قدماشون رو تندتر میکنن تا به یه سر پناه برسن رو درک کنم !!!!

۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

علاقه شخصی !

همیشه عاشق آدم های مرموز بودم ! آدمایی که وقتی حرف میزنن باید کلی رو حرفاشون فکر کنی تا منظور اصلی شون رو بفهمی !!حس دلچسبی بهت دست میده ، وقتی منظورشون رو میفهمی !


+ یه جورایی میشه یه اکتشاف !

۱۳۸۸ اسفند ۱۱, سه‌شنبه

بهار !

دلت که خوش باشد حتی صدای کلاغ ها هم دلنشین می شود !

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه

خاطرات

تصور اینکه یه روزی من یه بچه درسخون مظلوم بودم که برای نمره ی زیر 20 گریه می کردم یه کم خنده داره و البته کمی تر هم عجیب !!



فکر کن !

فردا !

فردا خواهد آمد حتی اگر تو منتظرش نباشی
چون غم
چون شادی


چون عشق !

باران

گاهی وقت ها با خودم می گویم غم ها و اندوه هایم چقدر کوچک و ناچیزند که حتی با شنیدن ترنم باران و یا حتی تر وقتی به دخترکی تنها خیره می شوی و او به یکباره با خود می خندد فراموش می شوند !!



+ اینجاست که باید شکر گزار بود !

۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

نقد

اینقدر حرص می خورم از دست این مجری های تلویزیون که مدام شعار میدن و مردم رو به امید و فردا های روشن دعوت می کنن .
مدام هم تو گوش مردم می خونن که مشکل و غم و اندوه شما بزرگ نیست و همیشه آدم هایی هم هستند که مشکلاتشون به مراتب از شما بیشتره !!

یکی نیست بگه مجری محترم مشکل هر کسی برای خودش ، به اندازه ی خودش بزرگه ! هر کسی یه ظرفیت و تحملی داره !


+ خیلی کفری شدم !

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

ندانم ....

ندانم
چه برسرمان آمده که محبت را ، دوستی را ، حتی تر عشق را تنها در کلام جستجو می کنیم !!!

۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

یک روز تعطیل !

همین دو روز پیش اتفاق افتاد
به من میگه : امروز پیش دانشگاهی تعطیله
من : چه عرض کنم اطلاعی ندارم
میگه : مگه شما پیش دانشگاهی نمی ری
من : نه
میگه : چرا درست رو ول کردی ادامه میدادی
من : با تعجب ، آقا من 5 سال قبل پیش دانشگاهی رو تموم کردم
چند ثانیه ای به من خیره میشود نگاهش را نمیبینم اما سنگینی اش را عجیب حس میکنم
میگه : ماشااله خانم شما چقدر خوب نوجوون موندین !!





+ باید بگم که در اکثر مواقع ما به شدت ذوق زده میشویم اما در آن لحظه عاجزانه می خواستیم دیگر دارنده ی این خصوصیت نباشیم !

++ خداییش راننده تاکسی از این نوع ندیده بودم!

۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

عقل ودل

باور کن سخت است خیلی سخت که عقلت بخواهد دلت را متقاعد کند تا دوست نداشته باشی عزیزترین دوست داشتنی زندگی ات را !!

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

من-ِ دبیرستان !!

دیشب یکهو هوای دوران دبیرستان زد به سرم شده بودم مثل اون روزها !!


+ چقدر این من-ِ دبیرستان را دوست داشتم !!
++ حیف که فقط میتوان گفت یادش بخیر !!

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

عنوان ندارد !

شده تا به حال از یک نفر هم بترسی هم از اون خجالت بکشی هم خیلی دوستش داشته باشی !!
در ضمن مجبور باشی هر روز ملاقاتش کنی !!


+ حس چندان خوشایندی نیست ، انگار گذاشتنت لای منگنه !!

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

تا به حال این حس رو تجربه کردی آیا ؟!

حس دلچسب و شیرینیه وقتی میدونی یه نفر داره بهت دروغ میگه اونم با چه آب و تابی اما به روش نمیاری!!!


+ اون هم کلی خوشحاله که تو حرفاش رو باور کردی !

۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

غیر قابل تحمل

هیچ نمیدونستم وقتی بی حوصله میشم تا این حد غیر قابل تحملم !!



+ این حد که میگم یعنی خیلی زیاد!

۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

تناقض !!

این روزها حالم خیلی خوب است فقط کمی حواسم پرت است و کمی تر دلم مشغول !!!

۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه

تلخ و ش ی ری ن !!

گاهی وقت ها خیلی می ترسم مثلا آن روزهایی که زندگی آنقدر شیرین می شود که شیری نی اش دلت را می زند
یا
حتی تر آن روزهایی که آنقدر تلخ می شود که تو با کمال میل زهرمار را ترجیح می دهی !!

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

گلایه !!

چند روز ی هست که می خوام این یه بیت شعر رو برای یه نفر بخونم اما یا زمانش نیست یا مکانش !!!



جهانی سوخت ز آسیب تگرگی
چه غم کز شاخکی افتاد برگی


می خوام خیالش راحت شه!!

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

لج - بازی ...

به من می گوید لج - باز این را با حرص خاصی می گوید . چقدر این حالتش را دوست دارم آنقدر که دوست دارم لجباز ترین آدم دنیا باشم !
مثل وقت هایی که می گفت من هیچ کسی را ندیده ام که هم - زمان هم بخندد هم اخم کند غیر از تو !!!

۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

ای کاش ....

نمی دانم من کوررنگی گرفته ام یا
رنگ آبی عشق محو شده است !!!؟؟